جلای این دلها ذکر خدا و تلاوت قرآن است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
یکشنبه 89 آبان 2 , ساعت 3:7 عصر

در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت . روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند :

 

عجب شانس بدی آوردی که اسب فرار کرد ! روستا زاده پیر

 

در جواب گفت :

 

از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام ؟

 

و همسایه ها با تعجب گفتند ؟ خب معلومه که این از بد شانسی است !

                                                                                                           

هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت . این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند : عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب دیگر به خانه برگشت . پیرمرد بار دیگر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟

 

فردای آنروز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسبهای وحشی زمین خورد و پایش شکست . همسایه ها بار دیگر آمدند :

 

عجب شانس بدی . و کشاورز پیر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟ و چند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند : خوب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد کودن!

 

چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدن و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمین دور دستی با خود بردند . پسر کشاورزپیر بخاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد .

 

همسایه ها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند :

 

(( عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد . و کشاورز پیر گفت : (( از کجا میدانید که ....؟ ))

 

نتیجه : همیشه زمان ثابت می کند که بسیاری از رویدادها را که بدبیاری و مسائل لاینحل زندگی خود می پنداشته صلاح و خیرمان بوده و آ ن مسائل ، نعمات و فرصتهای بوده که زندگی به ما اهدا کرده است .

 *....عسی ان تکرهو شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبو شیئا وهو شرلکم والله یعلم وانتم لا تعلمون*
   چه بسا چیزی را شما  دوست ندارید و در حقیقت خیرشما در ان بوده وچه بسا چیزی را دوست داریدو در واقع برای شما شر است خداوند داناست و شما نادانید



لیست کل یادداشت های این وبلاگ